علم درقرآن مخالف جهل و از بزرگترين نعمتهاي الهي، مايه حيات، سايهساري آرامبخش و روشنايي محسوب شده است. خداوند اين نعمت بزرگ را در اختيار انسان قرارداده و به همين جهت او را خليفه خود، مسجود ملائك، شاهد بر توحيد و آگاه بر اسرارهستي معرفي نموده و در قبال اين نعمت،وظايف سنگيني بر دوش او گذاشته است. قرآن كريم با آيهي «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ» (زمر، 9) هم برتري عالِم و هم سنگيني مسئوليتش را در عالَم گوشزد نموده است.
در اين مقاله (وظايف عالمان در قرآن) دوازده وظيفه از منظر قرآن كريم براي عالمان اثبات شده است كه البته اين وظايف تنها ازآيات خاصه استفاده شده، اما با توجه به آياتي كه وظايف انبيا را بيان كرده و به ضميمه رواياتي كه علما را ورثهي انبيا معرفي نمودهاند، در واقع وظايف عالمان همان وظايف پيامبران خواهد بود؛ اما در مقياس كوچكتر.
مسئوليت روشنفكري، وظايف عالمان، قرآن و علم.
نزول قرآن كريم بر آخرين پيامبر، به عنوان كاملترين برنامهي زندگي(1) با دستور قرائت آغاز شده و بعد از بيان آفرينش انسان از «علق» كه نمايانگر قدرت بينهايت خداوند است، آشنا ساختن انسان را با قلم و دانش مطرح نموده و مورد امتنان قرار داده است: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ* خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ». (علق5-1) بعيد نيست كه انتخاب نعمت «دانش» بعد از صفت اكرميت خداوند، نشان برتري اين نعمت بر سايرنعم ميباشد كه به عنوان مظهر اكرميت خداوند مطرح شده است. (فيض كاشاني، بيتا، ج1، صص12-11)
قرآن كريم علمآموزي را يكي از اهداف پيامبران قرار داده «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ»، (بقره 151) و دانش را بينايي، روشنايي، آرامبخش و حياتبخش دانسته است: «وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ* وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ * وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ * وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاء وَلَا الْأَمْوَاتُ...»، (فاطر 22-19) خداوند بعد از تعليم پيامبرانش، «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا ...» (قصص، 14) امر به افزونطلبي در دانش الهي نموده است. «وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا...». (طه، 114) كوتاه سخن اينكه قرآن كريم علم را خير كثير ناميده و ميفرمايد: «يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ»؛ (بقره ، 269) خداوند به هركه خواهد حكمت و دانش عطا ميكند و به هركس حكمت داده شود، به او خير فراوان عنايت شده است، اين را متذكر نميشوند مگرخردمندان. حكمت يا مترادف با علم است يا وجه خاصي از آن، در هر صورت دلالت آيه بر ارزش علم روشن است.
قرآن كريم براي دانشمندان چندين ويژگي و امتياز ذكر كرده كه در اينجا به ذكر تعدادي از آنها اكتفا ميشود:
1. دانشمندان، بينا و همچون چشم و چراغ جامعه بشرياند: «...هَلْ يَسْتَوِي الأَعْمَى وَالْبَصِيرُ ...». (رعد، 16) مقصود از «بصير» اهل معرفت و صاحب دانش و بينش است، درمقابل «اعمي» كه كنايه از جاهل و نادان است.
2. دانشمندان، شايستگي درك و فهم آيات الهي و اسرار آنرا دارند: «وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ»؛ (روم، 22) از نشانههاي قدرت خداوند آفرينش آسمانها و زمين و گوناگون بودن زبانها و رنگهاي شماست، البته در اين، نشانههايي است براي دانشمندان.
«وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ»؛ (عنكبوت، 43) اين مثلها را براي مردم ميزنيم ولي آنها را جز دانشمندان درك نميكنند. قرآن كريم گرچه براي هدايت همگان نازل شده اما طبق آيات فوق درك عميق و فهم دقيق آن در شأن دانشمندان است.
3. دانشمندان داراي درجه و رتبه هستند: «...يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ...»؛ (مجادله، 11) خداوند مقام مؤمنان و دانشمندان را چندين مرتبه بالا ميبرد.
درجات،جمع درجه و به معناي پلههايي است كه به طرف بالا ميرود، در مقابل دركات جمع دركه كه به معناي پلههايي است كه رو به پايين ميرود و منظور از درجات دراين آيه، بالا بردن به مقام قرب الهي است. (مكارم شيرازي، 1377، ج1، ص67)
4. دانشمندان در درك حقايق و ايمان به آن پيشرو هستند: «وَيَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِالْحَمِيدِ»؛ (سبأ، 6) آنان كه دانش يافتهاند ميدانند آنچه كه از سوي پروردگارت بر تو نازل ميشود حق است و به راه خداي عزيز و حميد هدايت ميكند. «...إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّدًا* وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً »؛ (اسراء، 108-107) همانا كساني كه پيش از نزول قرآن دانش كسب كردهاند هنگام تلاوت قرآن به سجده ميافتند و ميگويند پروردگار ما پاك و منزه است كه وعدهاش انجام يافته است.
«وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»؛ (حج، 54) تا اهل علم بدانند كه قرآن حق است از سوي پروردگارت و به آن ايمان آورند و دلشان در برابر آن خاشع شود البته خداوند ايمان آورندگان را به راه راست هدايت ميكند.
«لَّكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ ...»؛ (نساء، 162) ولي راسخان در علم از اهل كتاب و مؤمنان، ايمان ميآورند به آنچه كه برتو و بر پيامبران پيشين نازل شده است.
5. دانشمندان اهل خشيت هستند: «...إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء ...»؛ (فاطر، 28) از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او ميترسند.
خشيت به معناي حالتي است كه هنگام درك عظمت خدا و هيبت او و ترس از مهجور ماندن از انوار فيض او براي انسان حاصل ميشود و اين حالت جز براي كساني كه واقف به عظمت ذات پاك و مقام كبريايي او هستند و لذت قرب او را چشيدهاند حاصل نميگردد. (مكارم شيرازي، 1371، ج17، ص332) بنابراين مقام خشيت بالاتر از مقام خوف است كه از ترس عقاب و مجازات نشأت ميگيرد و به سخن ديگر مقام خشيت عالمانه و برخلاف مقام خوف است كه عاميانه است.
6. دانشمندان رضايت الهي را بر متاع دنيا ترجيح ميدهند: «وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ»؛ (قصص، 80 ) و صاحبان علم گفتند واي بر شما پاداش خداوند بهتر است براي كساني كه ايمان آورند و كارنيك كنند ولي به آن نميرسند جز شكيبايان.
اين آيه از زبان عالمان وارستهي بنياسرائيل در برابر گروهي از بني اسرائيل است كه در كنار حضرت موسي (ع) حسرت و آرزوي ثروت قارون را ميكشيدند؛ چرا كه چون ارزش ايمان و آفت ثروتاندوزي و مالپرستي قارون را درك نميكردند.
7. دانشمندان توان انجام كارهاي بزرگ را دارند: «قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ...»؛ (نمل، 40) و آنكس كه از علم كتاب بهرهاي داشت گفت من پيش از آنكه چشم بر هم زني تخت (ملكه سباء) را نزد تو ميآورم.
اين آيه گرچه در مورد خاص (وصي و وزير حضرت سليمان) وارد شده ولي اجمالاً رابطه علم و قدرت را به خوبي آشكار ميسازد. (مكارم شيرازي، 1377، ج1، ص78)
8. شهادت دانشمندان هم رديف شهادت خدا و ملائكه قرار گرفته است:
«شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛ (آلعمران، 18) خداوند در حالي كه بر پا دارنده عدل است گواهي ميدهد كه جزاو معبودي نيست و فرشتگان و دانشمندان گواهي ميدهند كه جز خداي عزيز و حكيم معبودي نيست.
«...قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»؛ (رعد، 43) بگو كافي است كه خداوند و كسي كه علم كتاب نزد او است ميان من و شما شاهد باشد.
امروزه اگرچه عالم و دانشمند به افراد مدرسه و مكتب رفته و دانشگاه و حوزه ديده گفته ميشود؛ اما در اصطلاح قرآن، عالم اعم از اينها و به هركسي كه داراي بصيرت و معرفت باشد اطلاق ميشود، خواه به مدرسه رفته باشد يا نه. به سخن ديگر،عالم در زبان قرآن مقابل جاهل است، نه امي و مكتب نديده و از اين جهت است كه قرآن در عين اينكه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را معلم جامعه بشري مينامد: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ»، (آلعمران، 164) او را درس نخوانده و غيرآشنا به كتابت معرفي ميكند: «وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»؛ (عنكبوت، 48) تو اي پيامبر! پيش از اين نه ميخواندي و نه مينوشتي و گرنه ابطالگران در نبوت تو شك ميكردند.
درسورهي فاطر آيهي نوزدهم از عالم تعبير به بصير و از مقابل آن تعبير به اعمي نموده ميفرمايد: «وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ» و در سورهي احقاف آيهي 23 علم را مقابل جهل قرار داده: «...إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَأُبَلِّغُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ وَلَكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ»، البته علم [هر چيز] نزد خداست و من آنچه را كه به آن مبعوث شدهام بر شما ابلاغ ميكنم، ولي شما را قوم نادان ميبينم. در سورهي اعراف آيه 138 از قوم حضرت موسي عليهالسلام كه از روي بيمعرفتي ميگفتند براي ما خداياني همچون بتها قرار ده، تعبير به جاهل نموده است: «...قَالُواْ يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»؛ گفتند: اي موسي براي ما خداياني همچون بتپرستان مقرر نما. گفت: همانا شما قوم نادان هستيد.
بنابراين از ديدگاه قرآن هر بيسواد، جاهل و غيرعالم نيست چنانكه هر درسخوانده، عالم محسوب نميشود بلكه ممكن است بعضي درسخواندهها جاهل باشند و بعضي درسنخواندهها اهل معرفت و بصيرت. البته جاي شك نيست كه درس خواندن يكي از عوامل و اسباب علم و معرفت است اما ميان اين دو تلازم نيست. همچنين همه علما و دانشمندان از حيث معرفت در يك رتبه و درجه نيستند بلكه معرفت هريك به مقدار ظرفيتشان است؛ چنانكه قرآن كريم ميفرمايد: «اَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا ...»؛ (رعد، 17) خداوند از آسمان آبي نازل كرد، پس هر محلي به مقدار ظرفيتش آب برداشت و جاري شد.
يكي از وظايف سنگين علما اظهار حق در احكام و معارف قرآني و بيان آن براي مردم است، چون كليد گنجينه حقايق، زبان آگاهان است، اگر زبان آنان اين گنجينه را فاش نسازد هميشه پشت پرده ميماند و چه بسا خرافات جايگزين آنها گردد؛ چون غيرآگاهان در جهل يا غفلت به سر ميبرند و لذا قرآن كريم از اين وظيفه گاهي به عنوان وجوب بيان و گاهي حرمت كتمان و گاهي با عنوان پيمان الهي نام ميبرد:
1. «وَإِذَ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاء ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْاْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ»؛ (آل عمران، 187) به خاطر بياوريد هنگامي را كه خداوند از اهل كتاب (علما و دانشمندان يهود و نصاري) پيمان گرفت كه حتماً دستورات كتاب را براي مردم آشكار سازيد و كتمان نكنيد؛ اما آنها آنرا پشت سر افكندند و به بهاي كمي فروختند و بد متاعي خريدند.
2. «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ»؛ (آل عمران، 71) اي اهل كتاب (علما و دانشمندان يهود و نصاري) چرا حق را با باطل ميپوشانيد و آنرا كتمان ميكنيد درحالي كه شما حق را ميدانيد و ميشناسيد؟!
3. «وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ»؛ (بقره، 42) و حق را با باطل نپوشانيد و حقيقت را با اينكه ميدانيد كتمان نكنيد.
1. «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ»؛ (بقره، 159) كساني كه آنچه از دليل روشن و اسباب هدايت را نازل كرديم با آنكه براي مردم دركتاب بيان ساختهايم، كتمان ميكنند خداوند آنها را لعنت ميكند و همه لعنت كنندگان نيزآنان را لعن ميكنند.
2. «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»؛ (بقره، 174) كسانيكه آنچه را خداوند از كتاب نازل كرده كتمان ميكنند و با آن بهايي اندك ميستانند، آنها جز آتش در شكمهاي خود فرو نميبرند و خداوند در روز قيامت با آنها سخن نميگويد و پاكشان نميكند و براي آنان عذاب دردناكي است.
آيات گذشته اگرچه در مورد دانشمندان يهود و نصاري نازل شده است ولي از آنجا كه، مورد نزول نميتواند مخصّص عموم آيات باشد، كتمان كنندگان حق نيز، مشمول مفاد اين آيه، يعني لعن خدا و ساير لعن كنندگان و مستحق آتش دوزخ هستند.
پيامبراسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «من كَتَم عِلماً عن اهله اُلجِمَ يومَ القيامَة بِلُجامٍ من نار»؛ هر كس علم و دانش را از اهل و نيازمندش كتمان كند خداوند در روز رستاخيز دهنهاي از آتش به دهان او ميزند. (ابوالفتح رازي نيشابوري، حسن بن علي محمد، 1366، ج5، ص200)
امام عليه عليه السلام فرمود: «ما اخذ الله علي اهل الجهل أن يتعلموا حتي اخذ علي اهل العلم ان يعلِّموا»؛ خداوند پيش از آنكه از نادانان پيمان بگيرد كه دنبال علم و دانش بروند از علما پيمان گرفته است كه به آنها علم بياموزند. (مكارم شيرازي، 1371، ج3، ص 207)
يكي از آفات و خطرات كتب آسماني در گذر تاريخ، تأويل نابجا و باطل افراد كوردل و فتنهجو است، اين افراد در هر دوران از جمله درعصرحاضر با تأويلهاي ناروا از آيات الهي، عقايد نادرستشان را مستند وانمود ميكنند و به آن رنگ و جلوهاي قرآني ميدهند تا مردم را با قرآن، از قرآن جدا سازند.
دفع و رفع اين خطر بر عهده عالمان راستين است كه بايد با تأويلهاي صحيح آيات متشابهات، مانع نفوذ فتنهجويان در آيات الهي شوند و آنان را در برداشت و تأويلهاي باطلشان ناكام بگذارند.
قرآن كريم نيز با تقسيم آيات الهي به دو بخش محكم و متشابه، تأويل متشابهات و ارجاع آنها به محكمات را بر عهدهي ثابت قدمان و صاحبنظران (راسخون) گذاشته است. در آيه 7 سوره آل عمران ميفرمايد:
«هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ»؛ او كسي است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد كه قسمتي از آن آيات محكم است و اساس اين كتاب ميباشد و قسمتي از آن متشابه است؛ اما كساني كه در دلشان انحراف است از متشابهات پيروي ميكنند تا فتنهانگيزي كنند و تأويل (نادرست) يابند، در حالي كه تأويل آنها را جز خدا و راسخان درعلم نميدانند؛ اينها ميگويند به همه آيات قرآن ايمان داريم و همهاش از سوي پروردگارماست و اين را جز صاحبان مغز و دل متذكر نميشوند.
راسخ درعلم به كسي گفته ميشود كه در علم تحقيق كرده و صاحبنظر و ثابت قدم شده باشد به طوري كه از شك و ترديد رها شده و به اطمينان رسيده باشد. اگرچه مقتضاي آيه اختصاص تأويل متشابهات به خداست ولي مقتضاي ادله ديگر (آيات ديگر) تعميم است و تأويل متشابهات را هم خدا و هم راسخان در علم ميدانند. (طباطبايي، 1397ق، ج3، صص27-26) چون از حكمت خداوند دوراست كه آياتي را نازل كند اما هيچ كس حتي پيامبرش هم نفهمد. بنابراين به مقتضاي آيهي مذكور و ادلهي ديگر، يكي از وظايف دانشمندان صاحبنظر و ثابت قدم در معارف قرآن، تأويل صحيح متشابهات و مبارزه با فتنهجويان كوردل است.
يكي ازآفات اديان آسماني غلّو دربارهي رهبران ديني است چنانكه يهوديان و مسيحيان با نسبت فرزندي عزيز و عيسي به خداوند، مرتكب اين خطا شدهاند. غلو به معناي گذشتن ازحد هر چيز است و مقصود از آن در اصطلاح علم كلام، اين است كه انساني بالاتر از مقام و مرتبهاش پنداشته شود و به او نسبت خدايي يا انجام كارهاي خدايي داده شود.
منشأ غلو جهل انسان است، شخص غالي، يا جاهل به مقام خداست، يا جاهل به مقام و رتبه مراد و معشوق خويش، وگرنه دچار اشتباه و خلط نميشد. امام علي عليهالسلام ميفرمايد: «لا تري الجاهل الا مفرطا او مفرطا». (نهجالبلاغه، حكمت 70)
لذا دانشمندان ديني هم بايد خودشان در مورد اوليا و انبياي الهي افراط نكنند و هم ساير مردم را از اين كار باز دارند و احساسات عوام الناس را با استدلال تعديل كنند، وگرنه به طور غيرمستقيم ولو با سكوتشان دخيل در غلو خواهند شد.
قرآن كريم ميفرمايد: «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ ...»؛ (نساء، 171) اي اهل كتاب در دين خود غلو نكنيد و جز به حق به خداوند نسبتي ندهيد. در اين آيه اگرچه همه يهود و نصاري مورد خطاب است ولي علما، مصداق بارز و كامل آن هستند. برخورد امام علي عليه السلام با غاليان خود، بايد سرمشق همهي علما باشد، شيخ مفيد (ره) ميفرمايد: «والغلاه من المتظاهرين بالاسلام، هم الذين نسبوا اميرالمؤمنين و الائمه من ذريته الي الالوهيه و النبوه و صفوهم من الفضل في الدين و الدنيا الي ما تجاوزوا فيه الحد و خرجوا عن القصد و هم ضلال كفار،حكم فيهم اميرالمؤمنين عليه السلام بالقتل و التحريق بالنار و قضت الائمه عليه بالكفر و الخروج عن الاسلام». (شيخ مفيد، 1414، ص 131) همچنين در حكمت 117 نهجالبلاغه ميفرمايند: «هلك في رجلان؛ محب غال و مبغض قال»؛ دو كس در مورد من به هلاكت رسيد: دوست افراطي و دشمن كينهتوز.
«وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»؛ (توبه، 122) سزاوار نيست كه همهي مؤمنان كوچ كنند و بارسفر ببندند، پس چرا از هرگروه از ايشان دستهاي كوچ نميكنند تا در دين فقيه شوند و هنگامي كه به سوي قوم خويش بازگشتند آنان را بيم دهند تا شايد آنان حذركنند و از نافرماني احكام الهي دست بردارند.
طبق اين آيهي شريفه هدف از تحصيل و تحمل مشقت سفرهاي علمي، اولاً آشنايي با احكام و معارف ديني است و سپس انذار و ارشاد مردم است، پس علما بايد اين هدف و غايت را فراموش كند و به خاطر مشغلههاي اجرايي، از اين وظيفه مهم غافل شوند. اگر دنبال تحصيل علم و كسب معارف، ترويج و تبليغ معارف نيايد، يا علم به معناي واقعي حاصل نشده، يا عقيم مانده است.
اين آيه هشداري است براي حوزويان و دانشگاهياني كه با سرمايه ملي به تحصيلات عاليه نائل ميشوند و سپس درحوزهها يا كشورهاي خارجي ماندگار ميشوند و ملت خويش را كه صاحبان اصلي سرمايه هستند، از اندوختههاي علمي خويش بهرهمند نميكنند.
قرآن كريم در سوره اعراف آيه 176-175 ميفرمايد: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ* وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»؛ برآنان (قوم خود و قوم يهود) بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولي او از دستور خارج گشت و شيطان فريبش داد و از هلاك شوندگان شد و اگر ميخواستيم مقام او را با اين آيات و معارف بالا ميبرديم ولي به پستي گراييد و از هواي نفس خويش پيروي نمود،او همچون سگ است كه اگر حمله كني زبانش را بيرون ميآورد و اگر رها كني بازهمين كار را ميكند، اين مثل افرادي است كه آيات ما را تكذيب كردند پس سرگذشتها را بازگو كن شايد كه مردم (در وضعيت خودشان) فكرو انديشه كنند.
اين آيه شريفه، چنانكه از ظاهرش هويداست در مورد دانشمندي است كه بعد از آشنايي با حقايق و تلبس به معارف، فريب شيطان را خورده و ازحصار امن معارف خارج شده و به جاي صعود به درجهي عاليه، در نتيجهي مال و منالپرستي، سقوط كرده و همچون سگي است كه حرف هيچ كس در او تأثير نميكنند.
اما اينكه اين دانشمند چه كسي بوده است،ميان مفسران اختلاف نظر است اگرچه اكثرشان(2) معتقدند كه «بلعم بن باعور» است كه از پيروان حضرت موسي بود، اما در اثر هواپرستي و دنياگرائي در صف فرعونيان قرارگرفت. اما مصداق آيه هر كس كه باشد در اصل قضيه كه دانشمندان نبايد به خاطر مال و منال دنيا در كنار جباران و ستمگران قرار گيرند، تأثيري ندارد.
قرآن كريم در بزرگترين آيه كه معروف به آيه «دَيْن» است بعد از دستور كتابت و تنظيم سند دَين ميفرمايد: «...وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ ...»؛ (بقره، 282) نبايد نويسنده از نوشتن سند امتناع كند چنانكه خداوند به او تعليم داده. يعني همانگونه كه خداوند دانش و هنر نويسندگي را در اختيار او قرار داده، او هم بايد از خدمت به بندگان خدا مضايقه نكند، چرا كه هر نعمتي شكري دارد «...وَاشْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ»؛ (نحل، 114) و شكرنعمت دانش، نشر آن و خدمات علمي است و اگر بخل مالي زشت باشد بخل علمي زشتتر است، چون ثروت به حسب ظاهر با انفاق كم ميشود، درحالي كه علم با انفاق نه تنها كم نميشود بلكه افزايش نيز مييابد و آيهي «...لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ ...»، (ابراهيم، 7) تحقق مييابد.
خداوند درمقام توصيف پرهيزگاران ميفرمايد: «...وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»؛ (بقره، 3) از آنچه روزي دادهايم انفاق ميكنند. امام صادق عليهالسلام فرمودند: معناي آيهي مذكور «مما علمّناهُم يَبثّون» از دانشي كه به آنها دادهايم و به ديگران ميبخشند و نشرميدهند. (حويزي، بيتا،ج1، ص32)
از مجموع آيات مربوط به امربه معروف استفاده ميشود كه امربه معروف و نهي از منكر به دو صورت انجام ميگيرد يكي به شكل عمومي، كه بر همگان لازم است در حد توانشان امربه معروف و نهي از منكر كنند، كه آيات زير بر آن دلالت ميكند: «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ ...»، (آلعمران، 110) و آيهي «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ ...». (توبه، 71)
ديگري به صورت تخصصي و انسجام يافته است كه گروهي خاص به صورت فني و حرفهاي عهدهدار آن ميشوند؛ چنانكه از آيهي «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ (آلعمران، 104) بايد از ميان شما مسلمانان، جمعي دعوت به نيكي كنند و امر به معروف و نهي از منكر نمايند و آنان رستگارانند.
اين گروه «منكم امه» يا متعيناً دانشمندان دينياند و يا آنان فرد كامل اين گروهاند، چون امربه معروف مستلزم و مقتضي علم و معرفت است و چه بسا ضرر امر و نهي بدون شناخت، بيشتر از خيرشان باشد.
بنابراين يكي از وظايف خطير دانشمندان ديني امر به معروف و نهي از منكر است كه وجوبش با حصول شرايط عقلاً و نقلاً به اثبات رسيده است. (شهيد ثاني، 1410ق، ج2، صص 410-409)
امام باقرعليه السلام فرمودهاند: «ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فريضه عظيمه بها تقام الفرائض»؛ امر به معروف و نهي از منكر يك واجب بزرگ است كه واجبهاي ديگر به سبب آن برپا ميشود. (عالمي، 1414ق، ج11، ص395)
پيامبراسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «من امر بالمعروف والنهي عن المنكر فهو خليفه الله في ارضه و خليفه رسول الله و خليفه كتابه»؛ هركس امر به معروف و نهي از منكركند پس جانشين خدا در زمين و جانشين پيامبر خدا و كتاب خدا است. (مكارم شيرازي، 1371، ج3، ص 36)
امام علي عليه السلام فرمود: امر به معروف و نهي از منكر را ترك نكنيد و گرنه اشرار مسلط ميشوند و اگر دعا كنيد پذيرفته نميشود». (مرعشي نجفي، بيتا، ج32، ص654)
«الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا»؛ (احزاب، 39) كساني كه پيامهاي الهي را به گوش مردم ميرسانند و از خداوند خشيت دارند و از غير او در تبليغ احكام الهي واهمه نميكنند و خداوند در حسابرسي كفايت ميكند.
اين آيه مباركه علاوه براصل تبليغ احكام الهي بركيفيت آن نيز دلالت ميكند و تصريح دارد كه مبلغين پيامهاي الهي، تنها بايد رضايت او را مد نظر قرار دهند و از هيچ قدرت ديگري كه همسو با رضايت خدا نيست واهمه نداشته باشند و خداوند را هميشه حاضر و ناظر و حسابگر بدانند.
خشيت حالت ترس همراه تعظيم است كه از درك عظمت پروردگار و معرفت ذاتش سرچشمه ميگيرد و لذا خداوند اين حالت را به دانشمندان اختصاص داده است: «...إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء ...». (فاطر، 28) ولي خيفت از ريشه خوف، حالتي است كه از انتظار حادثهي بد و ناگوار در دنيا و آخرت مثل مثبت و عذاب، نشأت ميگيرد؛ (راغب اصفهاني، ذيل مادهي «خ-ش-ي» و «خ-و-ف») مانند ترسيدن مجرمان از كيفر دنيوي يا عذاب اخروي.
بنابراين درجه خشيت بالاتر از درجه خيفت است و خشيت هركس به اندازه معرفتش است. پيامبراكرم صلي الله عليه و آله فرمودند: «اني اخشاكم بالله»؛ من ترسندهترين شما هستم نسبت به خدا. (حسيني، 1364، ج11، ص33) و در حديثي ديگر ميفرمايند: «اعلمكم بالله اشدكم له خشيه»؛ آشناترين شما به خدا با خشيتترين شما است. (حسيني، 1364، ج11، ص33)
سخن گوينده هنگامي درمخاطب اثر كامل ميگذارد، كه خودش عامل به گفتارش باشد و لذا اگر پزشكي به مردم توصيه كند كه سيگار مصرف نكنيد اما خودش اهل سيگار باشد سخنش بيتأثير يا كمتأثير خواهد بود و همچنين است عالمان و دانشمندان ديني، هنگامي كه حقيقتي را بيان كند، اما خودشان خالي از آن باشند سخنانشان در جامعه بيتأثير يا كمتأثيرخواهد بود و قرآن كريم نيز روي اين مسأله تأكيد دارد، گاهي دانشمندان غيرعامل را توبيخ ميكند و گاهي تشبيه به چهارپايي ميكند كه بار كتاب حمل ميكند.
در اينجا برخي از آيات را بيان ميكنيم:
«أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»؛ (بقره، 44) آيا مردم را به نيكي دعوت كرده و خودتان را فراموش ميكنيد؟ با اينكه شما كتاب را ميخوانيد آيا هيچ فكر نميكنيد؟
دانشمندان يهود قبل از بعثت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مردم را به ايمان آوردن به آن حضرت دعوت ميكردند و بشارت ظهور حضرت را ميدادند، اما هنگام ظهور،خودشان ايمان نياوردند و حتي بعضي ازآنان به بستگان خود كه اسلام آورده بودند توصيه ميكردند كه مسلمان بمانند ولي خودشان اسلام نميآوردند.(3)
دانشمنداني كه به گفتارشان عمل نميكنند، تنها در لفظ و زبان عالمند اما درعمل جاهلند و لذا خداوند ميفرمايند: «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»؛ (جمعه، 5) مثل كساني كه تورات (كتاب آسماني) را ياد گرفتند اما عمل نكردند، مثل الاغي است كه باركتاب را ميبرد؛ بد است مثل كساني كه آيات الهي را تكذيب كردند و خداوند قوم ستمگر را هدايت نميكند.
كسي كه اهل عمل نيست بهتر است تبليغ نكند، چون در اين صورت هم گناه خودش كمترميشود و هم بدبيني مردم به دين و دانشمندانش اندك ميگردد. قرآن كريم ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ»؛ (صف، 2) اي ايمان آورندگان چرا ميگوييد چيزي را كه خودتان عمل نميكنيد.
امام علي عليهالسلام ميفرمايد: «اني والله ما احُثكم علي طاعه الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيه الا وأتناهي قبلكم عنها» (نهجالبلاغه، خطبه 175) به خدا سوگند شما را به كاري دعوت نميكنم مگر اينكه خودم پيشگام باشم و از كاري نهي نميكنم مگر آنكه قبل از شما آن را ترك كرده باشم.
مسئوليت و تكليف با علم و آگاهي ارتباط تنگاتنگ دارد به گونهاي كه اگر كسي به چيزي يا حكمي جاهل باشد و جهل، ناشي از تقصيرش نباشد معذور و معاف خواهد بود؛ بنابراين آگاهي هرچه بيشتر باشد مسئوليت نيزبيشترخواهد شد؛ هرکه بامش بيش برفش بيشتر. يكي از مسئوليتهايي كه با علم و آگاهي گره خورده است مديريت جامعه درابعاد گوناگونش است. از آيات قرآني استفاده ميشود كه هركس در كاري از كارهاي جامعه علم و تخصص داشته باشد شايسته است كه آنرا به صورت داوطلب يا انتخاب، برعهده گيرد و مديريت كند. دراينجا به ذكر دو نمونه اكتفا ميكنيم:
الف. حضرت يوسف عليهالسلام وقتي تبرئه شد و از زندان آزاد گشت و مورد اعتماد عزيز مصر قرار گرفت درخواست نمود كه او را متصدي خزينهي (وزير دارايي) كشور كنند، چون حافظ اموال و آگاه و متخصص بود. «وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مِكِينٌ أَمِينٌ* قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»؛ (يوسف، 55-54) ملك مصر گفت: يوسف را نزد من آوريد تا وي را مخصوص خود گردانم، هنگامي كه با وي صحبت كرد گفت تو امروز نزد ما منزلت عالي داري و مورد اعتماد هستي. يوسف گفت: مرا سرپرست خزائن مصر قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم.
ب. وقتي كه اشموئيل، (يكي از پيامبران بني اسرائيل) طالوت را به فرماندهي لشكر بنياسرئيل منصوب نمود، قوم بنياسرائيل اعتراض كردند و گفتند او چگونه بر ما حكومت داشته باشد با اينكه ما از او شايسته تريم و او ثروت زيادي ندارد؛ اشموئيل در جواب گفت: «...إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ...»؛ (بقره، 247) خداوند او را بر شما برگزيده و برآگاهي و توان جسمي او افزوده است. در اين آيهي شريفه، توان علمي و جسمي به منزلهي علت زمامداري قرار گرفته است و به اصطلاح «اصوليون» ترتب حكم بر وصف، مشعر بر عليت است.
يكي از وظايف مهم عالمان ديني كه متصدي دعوت به دين و هدايت مردم هستند استفاده از روش مبتني بر شناخت صحيح مخاطبان است؛ چون مخاطبان از يك لحاظ به سه گروه تقسيم ميشوند: خواص امت، عوام امت و معاندين و مخالفين و هر كدام از اينها روش خاصي را در دعوت ميطلبند و لذا قرآن كريم ميفرمايد: «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ»؛ (نحل، 125) با حكمت و اندرز نيكو به سوي راه پروردگارت دعوت كن و با آنان با روش احسن مجادله و مناظره نما، پروردگار تو بهتر ميداند چه كسي از راه او گمراه شده و چه كساني هدايت يافتهاند.
براين اساس حكمت براي خواص امت، موعظه براي عموم امت و مجادله براي معاندان و مخالفان است.(4)
علامه طباطبايي (ره) ميفرمايد: حكمت حجتي است كه حق را نتيجه دهد، به گونهاي كه هيچ شك و وهن و ابهامي درآن نماند و موعظه عبارت از بياني است كه نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت آورد و آن بياني خواهد بود كه آنچه مايهي صلاح حال شنونده است از مطالب عبرتآور -كه آثار پسنديده و ثناي جميل ديگران را در پي دارد- دارا باشد و جدال عبارت است از دليلي كه صرفاً براي متصرف نمودن خصم از آنچه كه بر سر آن نزاع ميكند به كار برود، بدون اينكه خاصيت روشنگري حق را داشته باشد؛ بلكه آنچه را كه خصم خودش به تنهايي يا او و همهي مردم قبول دارند بگيريم و با همان، ادعايش را رد كنيم.
بنابراين، اين سه طريقي كه خداوند تعالي براي دعوت بيان كرده، با همان سه طريق منطقي يعني:برهان، خطابه و جدل منطبق ميشود. (طباطبائي، 1363، ج12، ص533)
شايان ذكراست كه در آيهي شريفهي «حكمت» مطلق ذكر شده ولي «موعظه» مقيد به «حسن» و «جدال» مقيد به «احسن» شده است و اين نشان ميدهد كه حكمت، برهان و استدلال عقلي است كه غيرخوب ندارد، ولي موعظه ممكن است خوب باشد يا بد و همچنين مجادله گاهي حسن است و گاهي احسن و از اين جهت است كه قرآن كريم ميفرمايد با موعظهي خوب و مجادله خوبتر دعوت كنيد. (قرشي، 1366، ج5، ص522)
با توجه به مطالب گذشته، دانشمندان ديني بايد مخاطبانشان را بشناسند و دستهبندي كنند و همچنين هردسته را با روش خاص خودشان دعوت كنند و اگر در جايي مخاطبان مختلط باشند بايد از روش مختلط استفاده كنند و گرنه بعضي از گروهها بيبهره خواهند ماند و درنهايت، از بيان مطالب سست و بياساس و متناقض يا مبتني برجواب و ادله ي ضعيف اجتناب كنند تا حجت، بر شنونده تمام كنند و به آيهي شريفهي «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا» (انسان، 3) جامهي عمل بپوشانند.
قرآن كريم در آيهي 43 سورهي «نحل» و 7 سورهي «انبياء» ميفرمايد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»؛ ما پيش از تو جز مرداني كه به آنها وحي كرديم نفرستاديم اگر نميدانيد از دانايان بپرسيد.
اين آيه گرچه در مورد سؤال از اهل ذكر دربارهي رسالت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله است ولي مورد نزول آيه نميتواند عموم ظاهر آن را محدود كند و از اين جهت است كه در تفسير نمونه بيان شده است: «ذكربه معناي آگاهي و اطلاع است و اهل ذكر مفهوم وسيعي دارد كه همهي آگاهان و اهل اطلاع را در زمينههاي مختلف شامل ميشود... و آيه بيانگر يك اصل اساسي اسلامي در تمام زمينههاي زندگي مادي و معنوي است و به همهي مسلمانان تأكيد ميكند كه آنچه را نميدانند از اهل اطلاعش بپرسند. (مكارم شيرازي، 1371، ج11، صص 245-241) همچنين در الميزان بيان شده است كه آيهي فوق بيانگريك اصل عمومي عقلايي است و آن لزوم و وجوب رجوع جاهل به اهل خبره است. (طباطبائي، 1397ق، ج12، ص302) پس اينكه بعضي گفتهاند مقصود ازاهل ذكر، اهل كتاب، يعني علماي يهود و نصاري است، (قرشي، 1366، ج5، ص445) يا از امام باقر عليهالسلام نقل شده است كه مقصود از اهل ذكر، ما اهل بيت هستيم، (طوسي، 1409ق، ج6، ص384) از قبيل تطبيق و تفسير به مصداق است. بنابراين به مقتضاي دلالت مطابقي آيه، برجاهلان لازم است كه در مسائل مبهم و مجهول به آگاهان و متخصصين آن مراجعه كنند و به مقتضاي دلالت التزامي، بر دانشمندان لازم است كه به سؤالات و شبهات آنان پاسخ دهند؛ زيرا اگرخداوند، پرسش را بر جاهلان واجب كند ولي جواب را برعالمان واجب نكند لغويت وجوب پرسش پيش ميآيد و حكم لغوي بر خداوند حكيم ممتنع است. در نتيجه يكي از وظايف علماي ديني پاسخگويي به سئوالات و شبهات ديني امت اسلامي و غير آن ميباشد.
از بررسي آيات خاصه، به دوازده وظيفه دانشمندان دست يافتيم -البته منحصر به اينها نيست- به خصوص كه عمومات آيات مربوط به وظايف انبيا را در نظر بگيريم و علما را وارث انبيا(5)و خلفاي آنها بدانيم، كه در اين صورت وظايف علما همان وظايف انبيا -اما در مقياس كوچكتر- خواهد شد: تبليغ رايگان(6)، الگو بودن(7)، مبارزه با ظلم و ستم، برپائي عدالت(8)، داوري به حق(9)، خيرخواهي(10)، امانتداري(11)، مبارزه با جهل(12)، مبارزه با تقليد كوركورانه(13)، تعليم و تربيت(14)، مبارزه با شرك و كفر(15)، رفع اختلافات و ايجاد آشتي(16) و مبارزه با نژادپرستي و قوم گرايي(17) و ... تنها بخشي از وظايف عالمان ديني، از منظر قرآن كريم است.
1. «إن هذا القرءان يهدي للتي هي اقوم...». (اسراء، 9)
2. ر. ك: طيب، 1366، ج6، ص29؛ حسيني بحراني، 1415ق، ج2، ص616؛ عاملي، 1413ق، ج1، ص 498؛ واعظ كاشفي، 1317ش، ج1، ص503.
3. مكارم شيرازي، 1366، ج1، ص214؛ امين اصفهاني، 1361، ج1، ص294؛ شبر، 1412ق، ج1، ص7.
4. حسيني، 1364، ج7، ص309؛ ميرزا خسرواني، 1397-1390ق، ج5، ص232؛ كاشاني، بيتا، ج5، ص237.
5. قال رسولالله صلي الله عليه و آله «العلما ورثه الانبياء» (المحجه البيضاء)، فيض كاشاني، بيتا، ج1، ص12.
6. «... قل لا أسئلكم عليه أجراً إلاّ الموده في القربي...». (شوري، 23)
7. «...وَلَكِن كُونُواْ رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ...». (آل عمران، 79)
8. «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط...». (حديد، 25)
9. «إن الله يأمركم أن تُؤَدُّ الامانات إلي أهلها و إذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل...». (نساء، 58)
10. «أبلِّغكم رسالات ربي و أنا لكم أمين ناصح». (اعراف، 68)
11. «و ما كان لنبيٍّ أن يغل...». (آل عمران، 161)
12. «... كتاب انزلنه إليك لتخرج الناس من الظلمات إلي النور...» (ابراهيم، 1)
13. «وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ ». (بقره، 170)
14. «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ ». (بقره، 151)
15. «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ ». (حجر، 94)
16. «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ ...». (بقره، 213)
17. «إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ ...». (فتح، 26)
1. قرآن كريم.
2. نهجالبلاغه، صبحي صالح.
3. امين اصفهاني، (1361ش)، مخزنالعرفان، تهران: نهضت زنان مسلمان.
4.حسيني، حسينبن احمد، (1364)، تفسير اثني عشري، تهران: ميقات اول.
5. حسيني بحراني، سيدهاشم، (1415ق)، البرهان في تفسيرالقرآن، تهران: بنياد بعثت، اول.
6.حويزي، عبدالعلي بن جمعه، نورالثقلين، قم: مطبعه علميه، دوم.
7. راغب اصفهاني، (بيتا)، حسين بن محمد، مفردات راغب، تهران: مرتضوي.
8. شبر،سيد عبدالله، (1412ق)، تفسير شبر،بيروت: دارالبلاغه، اول.
9. شهيد ثاني، زينالدين، (1410ق)، شرح المعه، قم: داوري، اول.
10.شيخ صدوق، محمد علي، التوحيد، قم: جامعه مدرسين.
11. طباطبايي، محمدحسين، (1363ق)، ترجمه تفسيرالميزان، محمدباقر موسوي همداني، قم: جامعه مدرسين.
12. طباطبايي، محمدحسين، (1397ق)، الميزان، تهران: اسلاميه، سوم.
13. طبرسي، امينالدين فضل بن حسن، (1397ق)، مجمعالبيان، بيروت: داراحياء التراث العربي.
14.طريحي، فخرالدين، (1365ش)، مجمعالبحرين، تهران: مرتضوي، دوم.
15. طيب، سيد عبدالحسين، (1366ش)، اطيبالبيان، قم:جامعه مدرسين، اول.
16. طوسي، محمدبن حسن، (1409ق)، التبيان، بيروت: مكتب الاعلام الاسلامي، اول.
17. عاملي، حر، (1414ق)، وسايل الشيعه، قم: آل بيت، دوم.
18.عاملي، علي بن حسين، (1413ق)، الوجيزفي تفسيرالقرآن العزيز، قم: دارالقرآن الكريم، اول.
19. فيض كاشاني، محسن، الصافي في تفسير كلام الله، مشهد: دارالمترضي، اول.
20. فخررازي، محمد، (1405ق)، مفاتيح الغيب (تفسيركبير)، بيروت: دارالفكر.
21. فيض كاشاني، محسن، المحجه البيضاء قم: جامعه مدرسين، دوم.
22. قرشي، سيد علي اكبر، (1366ش)، احسن الحديث، قم: جامعه مدرسين، اول.
23. قمي، علي بن ابراهيم، تفسير قمي، قم: دارالكتاب، سوم.
24. القمي المشهدي، محمد بن محمدرضا، (1366ش)، كنزالدقائق، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. اول.
25. كاشاني، ملا فتحالله، (1364ش)، منهج الصادقين، تهران: اسلاميه، دوم.
26. مرعشي نجفي، (بيتا) سيد شهابالدين،شرح احقاق الحق ازهاق الباطل، قم:دفتر كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي.
27. معرفت، محمد هادي، (1412ق)، التمهيد، قم: جامعه مدرسين، اول.
28. ــــــــ، ــــــــــ، (1383ق)، علوم قرآني، قم:مؤسسه فرهنگي تمهيد، پنجم.
29.مغنيه، محمدجواد، (1981م)، الكاشف، بيروت: دارالعلم سوم.
30. شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، (1414ق)، تصحيح اعتقادات اسلاميه، بيروت دارالمفيد، دوم.
31. مكارم شيرازي، ناصر، (1377ش)، پيام قرآن، تهران: اسلاميه، ششم.
32. مكارم شيرازي، ناصر، (1366- 1353ش)، تفسيرنمونه، تهران: اسلاميه.
33. ميرزا خسرواني، عليرضا، (1397-1390ق) تفسيرخسروي، تهران: اسلاميه.
34. نيشابوري، حسن بن علي محمد، (1374-1366)، تفسيرابوالفتح رازي، مشهد:آستان قدس رضوي.
35. واعظ كاشفي، كمال الدين حسين (1317)، مواهب عليه تهران اقبال اول.
منبع:مجموعه مقالات قرآن و علم